اشک های مقدس دل...

ساخت وبلاگ
اشک های مقدس دل...

و آنگاه که از قلب پاک سرازیر شوند ...

صلای معصومانه دیدگانی است که خموشند...

اشک های ناب زلال...

زندگی غریبانه... با روزگاری نا معلوم...

یادش بخیر... نوستالژی کارتون های کودکی مان...

آنه شرلی ... و دکلمه هنرمندانه آقای مدقالچی...

کابوس روزهایم شده... آن گاه که می گفت...

"آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت ...

وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دست هایت.

اما... دریغا و افسوسا...

چهره فریبانه اندیشه ها مغرور زیبایی جوانی شده...

و سخت گریزانیم از تنهایی و راه های پیش رو...

اما دیگر فرداها را بگذار و امروز ها را پروا کن...

چرا که دیروز هایم از ترس تنهایی و ادامه راه خظرناک گذشت...

اما تجربه هایم خط بطلان کشید ...

خط بطلانی سخت... به من آموخت که تنهایی رفتن سخت نیست ...

برگشتن از مسیر راهی که تنها نبودی ، سخت است...

از طرفی خاطره راه ذل تنگت کند...

از سویی مخاطره راه...

الهی آن چه در تقدیر است ...دیگر بنما... ما را از این بیش میازمای...

موضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی

وادی غفران و عشق...
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 227 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 5:17