بر بلندای اسفند ایستاده ام ...
و از آن بالا به گذشته می نگرم ...
روزهایی که گذشتند...
ماه هایی که -چه شیرین وچه تلخ- سپری شدند ...
و اکنون در تقویم زندگی به تاریخ پیوستند...
و خاطراتی ماندگار در صحیفه دل نگاشتند...
این منم؛ بر بلندای اسفند ایستاده و منتظر ...
منتظر کسی که از راه برسد... و شور و شری در دلهای فسرده به پا کند...
منتظر کسی که یقین دارم به آمدنش...
او می آید... تا زنده کند فکر و جسم خسته مان را...
او وعده الهی است در این روزگار یخبندان...
... بهار را می بینم که با هزاران امید در راه است...
با شکوفه های خندان و سبزه های عطرآگین ...
و کوله باری از عشق، نور و ایمان ...
او می آید تا درخت آرزوهایمان را بارور کند...
و با ابر امید، دل های منتظرمان را لبریز از باران کند...
باران تازگی، باران طروات، باران شادابی...
و بارانی که مسیحا دم است و فرخنده پی...
او می آید تا سکوت یخ زده مردم را به فریاد آورد ...
و هیاهویی در دل دلدادگان اندازد ...
آری... بهار در راه است ... و امید پشت در منتظر...
آرزو در کوچه های شهر پرسه می زند... چشم به راه تست ...
تا قلب تو را عاشقانه به تاراج ببرد...
بیا ... بیا و بهاری کن خانه ات را...
شکوفه های بهاری تو را صدا می زنند...
نوروز زنگ خانه را می زند... عید می آید ...
در را باز کن و عشق را با خود به خانه ببر...
بهاران مبارک ... نو شدن مبارک ... سال نو مبارک...
جواد صدیقی لیقوان
29 اسفند 98
وادی غفران و عشق...برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 325