آشفته روزگار...

ساخت وبلاگ

فصل دلدادگی ها از راه رسید..

فصل رنگ های بی رنگی...

انار های رسیده و ترش و آبدار...

فصل پاییز از راه رسید...

و من هم چنان چشم به راه...

در راه دوست...

موعود...

یار...

او...

و ساده بگویم ... چشم در راه تو...

برگ خزان دلم با طبیعت همسو شده...

دل بهاری ام با فکر خزانت افسرده شد...

و تو هنوز در فکر رسیدنی...

دریغا از حال من...

که زبان بریده و گنگم دیگر یارای مرا ندارد...

یارای سخن ندارد...

از که نالد... بر که نالد...

شکوه بر دل برد یا دلبر...

سراغ دل از دلبر بگیرد... یا دلبر از دل...

تا دل حزین تو را شناخت...

بیگانه شد...

از تو و از خود و از دل...

بیچاره دل... وای دل... ای وای دل...

پاییز را حرمت نگه دار...

بیا ... بیا و با قدم در خش خش برگ ها...

چشم در چشم ها... دست در دستها...

سمفونی نگاهت را در چشم بیمارم بریز...

و مرا به خودم برسان...

سالهاست از خود دورم و شفته روزگارم را نوایی بده...

ای موعود روزگار من...

ای بخت خفته ام...

آشوب روزگارم را دوا و درمانی...

و تو آن نازنینی که سخت در جانی...

ای سخت جان نازنین...

جواد صدیقی لیقوان

9 مهر 98- مراغه

وادی غفران و عشق...
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:37