مهر ازلی نسروده ام
ترنم دل انگیز نوبهاری...
آنگاه که چشم در دیده هایت افکندم
شکوفه های وحشی نگاهت دلم را رام و خام کرد
اندیشه هایم وامدار مهر و وفایت گردید
آه ... آو و دریغا...
کاش می دانستی چه طوفانی در دلم برپاست
وقتی که از هیاهوی شهر
فریب جادوهای افسون تو می شوم
سکوت میکنم و غرق در گذشته ها
و غریبانه ... خاطرات کودکی هایم را در آغوش تو می یابم ...
آغوشت را باز کن
تا رها از این وانفسا به اوج رهایی دست یابم
و رهایِ رها...
و آزاد پر بکشم تا به او برسم ...
تو بوی او را می دهی
ای نوستالژی غریبانه من ...
تقدیم به ناشناس ترینم ...
وادی غفران و عشق...برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 194