چه بی ذوق نگاری که انگاره هایم را نگاهی نکرد...

ساخت وبلاگ

یادت همیشه با من است

چه در سفر باشم

چه در تنهایی ترین لحظات...

باور داری ای زیباترین هستی ام...

 ای زیباترین آرزویم...

آنگاه که از زمین و زمان دور می شوم

آنگاه که بر فراز شهرهای غربت...

... سوار بر پرنده آهنین

از قلب های سنگی فاصله می گیرم

باز تو در دل جای داری

با خود فکر میکنم که این چگونه است

چگونه است که یادت مرا تنها نمی گذارد

چگونه است که این چموش گستاخ

مرا راحت نمیگذارد...

راستی خاطرم در خاطرت هنوز هم زیادی می کند

هنوز این زیاده خواهی هایم دلم آزارت می دهد

آه و فریاد از این دل

این سرکش دلی که یادها را بر باد داد...

و چه بی ذوق نگاری که انگاره هایم را نگاهی نکرد...

ای دل ...

خموش باش...

ای دل حزین...

خموش باش که ویرانی سزای جسارت توست...

خموش باش که سوسوی این فانوس ناقوس

 نه در قاموس تو گنجد  نه او...

... این است سزای کسی که با لنگان اسب خویش در سراب عشق جولان دهد...

 نیاوران / تهران/ دی 97

 

وادی غفران و عشق...
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 251 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 9:37