وادی غفران و عشق

ساخت وبلاگ
بهار که تنها از راه رسیدن فروردین نیستبهار که فقط شکوفه دادن گل ها نیستبهار که با تغییر فصل ها بهار نمی شودبهار ... آواز گنجشک هادر سحرگاهان نوروز نیست...بهار یعنی... شکوفه دادن عشق تویعنی شور و شیدایی تو یعنی تجلی دلدادگی توبهار... یعنی وصالیعنی به کام دل رسیدنیعنی نوازش نگاه دوست بهار... یعنی لطافت چشمان یاریعنی ترنّم دل انگیز صدای محبوب در سحرگاهانبهار... یعنی اذان عشق در بحبوبه تغییریعنی نام تو در دهان و یاد تو در روانبهار... یعنی تو... یعنی من...بهار... یعنی آن هنگام کهصدایت هم چون نسیم بهاری کلام مرا شکوفا سازدو نگاهت به سان آهنگ دل انگیز عشق مرا به سوی خود خواند بهار... یعنی شکوفایی تار و پود دل در سرای روحو بهار... یعنی باغ لبان تو هر لحظه شکوفه دهد و مرا از عشق لبریز کند...یکم فروردین 1403موضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 13:48

خش خش برگ های پاییزیچون تپش قلب عاشق بی قرارآهنگی غمناک و جان بخش می نوازد...آسمان نیلگون، نم نم بارانو عطر خاک باران خوردهتکرار خاطرات با تو بودن را تداعی می کند...و اینک آغاز فصل خزان است...چه پارادوکسی به پا شده... از طرفی من ایستاده امدر برابر هجوم لشگری از خاطراتتتنها و بدون تو...در جاده ای از برگ ریزان طبیعت روی آتش طلایی برگ هاقدم می زنم...و از طرفی تابلوی بی بدیل طبیعتبا قلم جادویی اشچون چشمان افسونگر توافسونگری می کند...می خواهم بگویمباز آ... و بیا تا سپیدی برف های زمستانو سردی بوران قلب های ما را منجمد نکردهبیا...بیا که اینجا پاییز عجولانه اتفاق می افتدبیا که پاییز قدم زدنهای دو نفره هستپاییز یعنی باران... چتر... کافه گردی... پاییز یعنی چشمان هزار رنگ تو...موضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 71 تاريخ : جمعه 7 مهر 1402 ساعت: 22:36

صدای پای آشنایی می آید...که نسیم دلنوازشچون گیسوی دلدارفرح بخش استو عطر خاطره هایشجانفزا...... آری بهار می آیدبهارِ طبیعت از راه می رسداما بهار من کجاست...بهارِ من با کدامین فصل از راه می رسد...بهارِ من... شکفتن خنده بر لبان توستبهارِ من... شکفتن غنچه های محبت بر دل توستای بهار جان و تن من...بیا و این تلخی هجر رابا کام بهاری ات شیرین گردانبیا...بیا تا قرارهای عاشقانه مان را از نو بنویسیمبیا با هم عهد کنیمعهد کنیم تا این بهارآغاز و پایان وعده هایمان باشدبیا تا زیر چتر شکوفه های بهاریآنجا که کلمات به احترام عشق به پا می خیزندهمانجا که شعر از تلاطم تبسمت بر نگاهم جاری می شودو جملات با نسیم گیسوانت عطر آگین...دو دل را به هم گره زنیم...و وجودمان را با سبزه های دل طراوت بخشیمآری صدای پای کسی می آید...شاید این بهار...با آمدنش بهاران گرددتا شمس جان هم خود را نمایان سازد...29 اسفند1401موضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:33

نوای غمناک و آخرین زخمه های سوزناک سمفونی تابستان حکایت از فراق شهریور دارد شهریوری که یادگار گرمای تیر است و مردادشهریوری که خزان مهر را در دل دارد...مهری که از شهریور به پا می خیزد همان مهری است که کلامش تا دی ماه در رگها شریان دارد ای شهریور... با تو هستمای که خنکای دلپذیرت چون یاد دلدار در جان روان استو نسیم عشقت جان فزای روحدر یاب این دل خسته از جور روزگار را...و اینک... این منم ایستاده بر بام شهریورگذران از گوشه های تابستانو خسته از ستم شهریور شهریور... با تو هستم ای که هوایت چون عمر گذران بر قرار و چون دل شیدا بی قرار...ای شهریور... تو حال مرا خوب میدانی که هم طعم وصل را کشیدی و هم غم غربت را فصل بهار آغازگر تو بود و خزان پایان روزهای فراقتشهریور ای ماهی که دردانه ماه هاییچه حسی دارد که وصل و هیجان را تجربه کنی و تو بمانی...و تو بمانی با کوله‌باری از خاطراتی که هر دم شعله بر خرمن هستی ات زند... و این منم خسته از روزگار در کنج خراباتی خزیده و در پناه تو مامن گرفتهنمیدانم دوباره امیدی خواهد بود وصل بهار را یا باز قضای فراق در پیش استقضایی که قلبت را بر جانم روانه سازد شهریور...تو می دانی...تو می دانی که چه در دل هاست و چه اندیشه ها در سر بیا... بیا و مهر را در دلم جاری ساز نمیدانم رفتنت مهر را از دلم خواهد برد و یا اندیشه ات همیشه در دل جای خواهد داشتاما خوب می دانم هر چه بود از خوشی و غمیدر دفتر عشق به یادگار پیوستو این کتاب عشق و این خزانه عشق... صفحاتی را در کوله بارش افزود شاید روزگاری پیش آید که دوبارهدر سرمای زمستان گرمای نگاه مانشکوفه های یخ زده عشق را شکوفا سازدگرمای نگاه حسرت زده مان فسردگی تن نیم جانمان را به حرکت درآوَرَدو باز چون بهاران از نو زنده شویمو عشق ا وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:07

لحظات عمر در گذر هستندو دقیقه ها با سرعت تند باد در حرکت...سال ها از پی هم می آیند تقویم جدیدی از زندگی برایمان می گشایندتا برایمان بگویند:زندگی بی عشق حاصلش جز تنهایی نیستزندگی بی عشق جز افسوس روزهای رفته نیستزندگی بی عشق یعنی سرابو سراب یعنی توهّم زندگی کردن...اگر عشق نباشدآهنگ نفس های رفته و مانده ات یکی است...و این سان است که من تو را دوستت دارمآری این کلام من است که دوستت دارم و می خواهمت... تو را برای تنهایی هایم می خواهمتو را برای خودم که نهبلکه برای ماندن می خواهمتا برایت از عشق بسرایمبرایت از نور خورشید بگویمتو را برای قدم زدن در زیر باراننیایش در معابد جهانو عشق بازی های کنار دریاو زمزمه های دلم می خواهم...ای آنکه وجود نازک اندامتچون آب زلال رودخانه هامسیر عشق را زیبا می کندتو را برای فشردن دست هایتدر جاده عشق می خواهم...ای رنگین کمان زندگی امدر ظهر دل انگیز بهاری...و ای آنکه آبشار محبتت در وجودم ریزانای آنکه شعله نگاهت در جام وجودم لبریزتو را در تمام لحظه ها فریاد می زنمو صدایت می کنمای آنکه مرا معنا بخشیدیو ای آنکه با نگاهت مفهوم عشق را برایم سرودیبیا و غزل های عشق رابا چشمان شهلایتبر من بنوشانو از عشق بگو و از عشق بشنوکه تو مرا عزیزترینیو تو مرا جان جهانیای جانِ جانِ جانِ منو ای یادگار خاطرات کودکی امو ای جای مانده از دوران خوشی هاای موعود الهی منو ای ودیعه تابناک من در این روزگار تاریکبیا ...بیا و با آمدنت آن روزهای خوش را برایم بیاورو از عشق سرشارم کن... بناب/ 19 آبان 1400موضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 145 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 13:05

هر بار که زمان دیدار می آیدلرزه بر اندام می افتددل و دست از من دور شدهو قلب غریب دنبال تو می گردد؛روزهای با تو بودن هایم راکه با خود مرور می کنمچیزی جز رد پاهای تو نمی یابدچه رخداد عظیمی بود دیدارتبا من چه کرد آن شعله نگاهت...که گرمای نفس هایت را در کلامم جاری ساختو تپش های قلبم، راز زبانم را هویدا ساخت...روزها و شبانگاهان که خود را می یابم... با خود که خلوت می کنمکافه های شهر را در ذهن خود می گردمدر آن سکوت دل انگیز دلیاد تو در دیدگانم جلوه گر می شودنمی دانم تو بی من چگونه ای اما من...هر بار که دلتنگ تو می شومآن دیدار اول را به یاد می آورمآریآن نگاه معصوم اولین دیدارتمرا به گذشته های کودکانه ام برد اما نه...چگونه بر زبان رانم که تو راکه تو را تا آن روز نمیشناختممگر من سالها با خیالت زندگی نکرده بودمبا خیالم، با تو تا کجاها که سفر نکرده بودمآری باز می گویم...آن دیدار، اولین دیدار ما نبودمن سال ها تو را در قاب تنهایی هایمدر خلوت شبانه امدر نجواهای عاشقانه امدر ترنم دل انگیز روزهای بهاریبه شعر کشیده بودماز تو گفته بودمسروده بودممست عشق بودم قبل دیدارتو با خیالت چه سفرها که نکرده بودمبگذریم... اکنون چه مجال شکوه از فراقدم وصل است اینکبیا و در آغوش محبتت مرا به منتهای دلداری هایت ببرعطر نفس هایتچون گلاب قمصربر روحم جاری شدهو مرا از خود بیخود کردهو درمان آن جز حس گرمای محبتت نیستو اینک... روزها و شب هاسپری شدند تا ما را به هم رسانند...و ما در تلاقی ایام... از هم به خودمان رسیدیمو دست در دست هم دادیمبرای آینده ای نیکو و درخشانبه امید روزهای طربناک ای عزیزترین حادثه زندگی امو ای ناب ترین جریان حیاتمتو را زیر چتر عشق و در نم نم باران از خدا خواسته بودماز آن روست که نفس هایت بوی باران وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 142 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 13:05

شهرزاد قصه های تنهایی امنغمه خوان داستان شبانه امبرایم هزار و یک شب از آمدنت بگوغزل های وصالت را با آواز بخوانبا آب و تاب، آمدنت را بر زبان جاری سازاشعار ناب آمدنت را عاشقانه ردیف کناما هرگز نیا...آمدنت مرا زهری­ست مهلکاگر تو بیایی من منتظر چه کسی باشمعشقِ انتظار است که مرا زنده نگه داشتهو نورِ امید را هماره روشن می دارد...ای عزیزترین دردانه ام وصال تو را روح باید دریابدوآن رخ نمی دهد مگر در حیات جاوید مگر این جسم تاب دیدار جمالت را دارد...ای پاک ترین عشق من...تو را من تا عمر دارم باید به نظاره بنشینم تا آن زمان که چشمانم سویی داردباید در راه منتظر بماندتا تو بیایی...اما آنگاه که دیدی قرارم، در این وانفسای روزگار بیقرار گشتهو امان از من بریدهرخی از چهره بنمایان و با دیده جان از پستویی خودت را به من نشان بده   و باز مرا در خمار وصلت زنده بگردانآنگاه که هویدا گردیضربان قلبم به صدا در می آید... هر گاه دیدی که از این وانفسای روزگار بریده امجمال نازت را بر جان بی قرارم بنوشانتا باز تورا منتظر باشماما این تمنای من است...این تمنای من است که دگربار هیچ گاه نیااگر بیایی و وصلت را بر من بنوشانیچشم به راه چه کسی باشمهمه عمر آرزویم به دنبال تو بودن هاست تا ابدابد من آروزی وصل توست نه وصالت...وجودت چه پارادوکسی کرده زندگانی مراای تمام دنیای منکه بودنت را همه عمر از خدا خواهم وصلت، یعنی مرگ این قوی عاشق... ای شهرزاد زندگانی امداستان رسیدنت برای منسمفونی دریای متلاطمی استدر اقیانوس عشق بیکرانمان...تبریز/ 12 فروردین 1401دانلود قطعه با صدای ساقی سبو شکستهموضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 161 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 13:05

جمعه چهارم مهر ۱۳۹۹ - 20:56 - جــــواد صديــــــــــقي ليـــــــــقوان - شباهنگام در پس کوچه های تاریک و باریک... بی تو قدم زنان می رفتم... خش خش برگ ها ... وز وز باد کوچه ها... و سردی دستان تنهایم نبودنت را در قلبم غوغا کرد... و اینجا به یاد آوردم که پاییز هم از راه رسیده... پاییز بی تو در خیابان ها قدم زدن ... قدم زدن بی تو یعنی جام تهی از جان... و حالا من ایستاده  و خموش... همانی که چشمانت پایی وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 220 تاريخ : جمعه 29 اسفند 1399 ساعت: 8:03

تقدیم به ساحت مقدس چشمانت...چشمانت یادآور کدامین قطعه از سمفونی دریاست...چشمانت یادآور کدامین ترانه شورانگیزی ست... که دل به شوق وصالش نشسته است...دلم در بندچشمانت... و چشمانت... زندانبان مغرور و خشمگ وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 284 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:37

دل های عاشق در انتظار تو بودند...چشمان بی قرار، قرار از دست داده بودند...لب ها نجوا کنان از تو زمزمه می کردند...همه جا حرف و حدیث تو بود...همگان تو را چشم به راه بودند...تا تو از راه برسی...که دادِ رو وادی غفران و عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 269 تاريخ : شنبه 9 فروردين 1399 ساعت: 4:01